جدول جو
جدول جو

معنی چم بیان - جستجوی لغت در جدول جو

چم بیان(چَ بَ)
دهی از دهستان قنقری پایین (اسفلا) بخش بوانات و سرجهان شهرستان آباده که در 54 هزارگزی باختر سوریان و 5 هزارگزی خاور راه شوسۀ اصفهان به شیراز واقع است. کوهستانی و معتدل است و 350 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه محی. محصولش غلات، چغندر و عدس. شغل اهالی زراعت و قالی بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علم بیان
تصویر علم بیان
علمی که به وسیلۀ آن می توان فهمید کدام یک از طرق تعبیر واضح تر و برای ادای مقصود مناسب تر است، به عبارت دیگر علمی که شناخته می شود به آن ایراد معانی در انحای مختلف و آن شامل سه باب است، باب اول در تشبیه، باب دوم در مجاز و استعاره، باب سوم در کنایه
فرهنگ فارسی عمید
(چَ بَ)
دهی از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان که در 22 هزارگزی باختر صحنه و 2 هزارگزی خاور راه شوسۀ کرمانشاه به همدان واقع است. دشت و سردسیر است و 182 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه گاماسیاب. محصولش غلات، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت و راهش در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج که در 40 هزارگزی جنوب خاوری پاوه و 2 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 138 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، توتون، توت، لبنیات و گردو. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ رِ)
دهی از دهستان درب قاضی بخش حومه شهرستان نیشابور که در 18 هزارگزی خاور نیشابور واقع است. جلگه و معتدل است. و 97 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، بنشن و میوه. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کسی که چشم او دور را خوب بیند و تیزچشم باشد. دوربین، بیناچشم. روشن بین. عاقبت بین. دورنگر
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
چشم روشن و بیننده. (آنندراج) :
فکر کن شکر بگو بین که کف خاکی را
چشم بینا دل دانا و زبان گویا داد.
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان ریگان، بخش فهرج شهرستان بم. سکنۀ آن 322 تن. آب آن از قنات و محصول آن خرما و غلات و حنا است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ صِ)
کخ بچگان. نوعی صرع که عارض کودکان می گردد. ام الصبیان:
کعبه را از خاصیت پنداشته عودالصلیب
کز دم ابن اﷲ او را ام صبیان آمده.
خاقانی.
دهر پیر بوالفضول است ام صبیان یافته
کز بنات فکر او عودالصلیبش یافتم.
خاقانی.
در طواف کعبه چون شوریدگان از وجد و حال
عقل را پیرانه سر در ام صبیان دیده اند.
خاقانی.
و رجوع به ام الصبیان شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زَیْ یا)
گاو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان سرطا بخش رامهرمز شهرستان اهواز که در 10 هزارگزی خاور رامهرمز، کنار راه شوسۀ سابق ماماتین به رامهرمز واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 65 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه رامهرمز. محصولش غلات و برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
عاجزٌ عن الكلام
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
Ineloquent, Unexpressive, Unstated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
inéloquent, inexpressif, non déclaré
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
ineloquente, inexpresivo, no declarado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
невнятный , бессловесный , неуказанный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
uneloquent, ausdruckslos, nicht angegeben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
невиразний , без виразу , не зазначений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
niewyrazisty, bez wyrazu, niewskazany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
不流利的 , 无表情的 , 未声明的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
ineloquente, inexplicável, não declarado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کم نمایی، کم بیان
دیکشنری اردو به فارسی
بی بیان، ناگفتنی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
غیر مبین , بے بیان , غیر بیان شدہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
অস্পষ্ট , অব্যক্ত , অপ্রকাশিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
asiyekua na uwezo wa kusema vizuri, isiyo na hisia, isiyotajwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
etkisiz konuşan, ifadesiz, belirtilmeyen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
불명확한 , 무표정한 , 명시되지 않은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
不雄辩的 , 表現しない , 未記載の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
ineloquente, inespressivo, non dichiarato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
अप्रकट , निराकार , अनिर्दिष्ट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
tidak fasih, tidak ekspresif, tidak disebutkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
ไม่มีความชัดเจน , ไม่มีการแสดงออก , ไม่ระบุ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
onduidelijk, uitdrukkingsloos, niet vermeld
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
לא רהוט , חסר הבעה , לא מצוין
دیکشنری فارسی به عبری